حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

بیان مختصر حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

پیامبر اکرم(ص) از همه زمینههای مساعد برای معرفی حضرت علی(ع) استفاده میکردند تا حجت برای همگان تمام باشد. در گزارش حدیث بساط وارد شده است که پس از برگشت امیر المومنین(ع) و بعض اصحاب از سفر آسمانی به سوی اصحاب کهف آیۀ اولوالامر نازل شد و این اتفاق در روز 21 ذی الحجة الحرام بوده است خداوند در این آیه میفرمایند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً
ای اهل ايمان! از خدا اطاعت کنيد و [نيز] از پيامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بيتاند و مانند پيامبر دارای مقام عصمت میباشند] اطاعت کنيد. و اگر درباره چيزی نزاع داشتيد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد آن را [برای فيصله يافتنش] به خدا و پيامبر ارجاع دهيد، اين [ارجاع دادن] برای شما بهتر واز نظر عاقبت نيکوتر است
نکات آیه اولوالامر:
در این آیه خداوند اطاعت پیامبر و اولوالامر را در ردیف اطاعت خودش قرار داده است و اطاعت اولوالامر را هم سنگ با اطاعت از خدا و رسولخدا قرار داده است و چون این اطاعت اطاعت مطلق است یعنی همه امّت موظفند بیچون و چرا از اولوالامر اطاعت کنند! پس باید اولوالامر مانند رسول خدا معصوم باشد در نتیجه اولو الامر فقط شامل دوازده امام از اهل بیت پیامبر؟عهم؟ اجمعین میشود. که عصمت، علم، طهارت و کمالات عالیه ایشان نزد همگان ثابت است.
در ادامه آیه اولوالامر میفرماید: در صورتی که بین شما اختلافی ایجاد شد اگر ایمان به خدا و روز قیامت دارید آن را به خدا و رسول خدا ارجاع دهید! مهمترین مسئله اختلافی بحث خلافت و امامتِ پس از پیامبر است و در این مسئله باید حتما به خدا ورسولش مراجعه شود و اگر مراجعه شود جز حقانیت اهل بیت علیهم السلام چیز دیگری به دست نخواهد آمد.
از امام صادق(ع) سوال شد مراد از اولوالامر چه کسانی هستند ؟ آیا هر صاحب علم و مقامی را شامل میشود؟ امام صادق(ع)فرمودند خیر بلکه مخصوص ما اهل بیت است.
و همچنین مصادیق اولوالامر را امام رضا(ع) مشخص فرمودهاند، از امیرالمومنین سپس امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) تا امام زمان حضرت مهدی(عج)نام برده است.

بیان تفصیلی حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

حديث بساط (غمام)
بنا بر آن چه كه مرحوم كفعمى رحمه ‏الله و علامه مجلسى رحمه‏ الله نقل نموده اند، حديث بساط (سفر اميرالمؤمنين عليه ‏السلام با قاليچه پرنده به غار اصحاب كهف) در روز بيست و يكم و يا بيست و هفتم ماه ذى الحجه اتفاق افتاده است  و حكايت آن بنابرنقل مرحوم مقدس اردبيلى رحمه‏الله از اين قرار است:
ابى جعده مى گويد در بصره بودم كه به مجلس انس بن مالك خدمت كار رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله وارد شدم. در اين هنگام مردى برخاسته و گفت: اى انس! اى كسى كه مصاحب رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله بوده ‏اى اين بيمارى برص كه در تو مشاهده مى كنيم از چيست و حال آن كه از رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله نقل شده كه مؤمنان به برص و جذام مبتلا نمی شوند؟!
انس سر خود را پايين انداخته و اشك در چشمانش جارى شد و گفت: دعاى بنده صالح در حق من مستجاب شده است.! مردم جريان را سؤال نمودند اما انس از بيان آن شرم داشت، و هنگامى كه با اصرار مردم مواجه شد، جريان حديث بساط را نقل نموده و گفت: روزى قاليچه اى براى رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله هديه آوردند.
پيامبر اكرم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله مرا خواسته و فرمودند: آن ده نفر (ابوبكر، عمر، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و…) را حاضر كن! وقتى آنان آمدند، رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمودند: اين ده نفر را بر اين فرش سوار كن و آنان را به زيارت اصحاب كهف برده و بازگرديد. پس به من فرمودند: اى انس! تو نيز با آنان برو و هر چه مى بينى پس از بازگشت براى من نقل كن.
هنگامى كه همگى بر آن فرش سوار شدند اميرالمؤمنين عليه ‏السلام خطاب به باد فرمودند: يا ريح احملينا و سيروا على بركة اللّه‏. اى باد ما را حركت بده و به واسطه بركت خدا روان ساز! «باد فرش را برداشته و به آسمان برد و از مكان ‏هاى مختلف ما را حركت مى داد تا آن كه به فرمان اميرالمؤمنين عليه ‏السلام بر زمين نشست. آن گاه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمودند: آيا مى دانيد اين چه سرزمينى است؟! گفتيم: خدا و رسول و وصى او بهتر مى دانند.
حضرت فرمودند: اين سرزمين اصحاب كهف است برخيزيد تا نزد آنان رفته و بر آنان سلام كنيم. وقتى به غار اصحاب كهف وارد شديم ابتدا ابوبكر سپس عمر و پس از آن مابقى صحابى به اصحاب كهف سلام كردند و گفتند: السلام عليكم يا اصحاب الكهف والرقيم! سپس من پيش رفته و گفتم: السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته أنا أنس خادم رسول خدا   صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله يا اصحاب الكهف! اما هيچ يك از ما جوابى نشنيديم.
پس از آن اميرالمؤمنين عليه ‏السلام برخاسته و فرمودند: السلام عليكم يا اصحاب الكهف والرقيم الذين كانوا من آياتنا عجبا! ناگهان همه اصحاب كهف با هم گفتند: و عليك السلام يا وصى رسول اللّه‏ و رحمة اللّه‏ و بركاته!.
اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمودند: اى اصحاب كهف چرا جواب سلام ديگران را نداديد؟! آنان گفتند: اى خليفه رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ما گروهى هستيم كه به خدا ايمان آورده و خداوند نيز هدايت خود را بر ما افزوده است و ما اجازه نداريم كه جواب سلام كسى را بدهيم مگر آن كه آن شخص پيامبر يا وصى پيامبر باشد و جواب سلام تو را داديم چرا كه تو وصى و جانشين رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله و خاتم انبياء و سيدالوصيين هستى. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام به ما فرمودند: آيا شنيديد اى اصحاب رسول خدا ؟ همگى گفتند: آرى يا اميرالمؤمنين! سپس فرمودند: همگى بر قاليچه سوار شويد تا بازگرديم.
صبح به مدينه رسيديم و نماز را پشت سر رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله خوانديم و به تعقيبات مشغول شديم. در اين هنگام رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به من رو كرده و فرمودند: اى انس! آيا تو خود مى گويى يا من بگويم آن چه را ديدى و شنيدى؟! گفتم يا رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله سخن شما شيرين تر است. آن گاه رسول خدا صلى ‏الله عليه ‏و ‏آله تمام آن چه را كه اتفاق افتاده بود از ابتدا تا انتها بيان نموده و فرمودند: اى انس! هرگاه پسر عمويم على عليه ‏السلام از تو گواهى طلبيد بر آن چه اتفاق افتاده است آيا گواهى خواهى داد؟ گفتم آرى اى پيامبر خدا!
در روايت جابر بن عبداللّه‏ انصارى و سلمان فارسى آمده است كه رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله پس از آن كه از تمام مسافران قاليچه بر اين معجزه اقرار و اعتراف گرفتند فرمودند: من مأموريت دارم كه از شما بيعت بگيرم كه با على بن ابيطالب عليهماالسلام بيعت نموده و از او اطاعت كنيد كه درباره آن اين آيه نازل شده است «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوااللّه‏ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُم» اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد.

امیرالمؤمنین علیه السلام شاهد طلبیدند
انس مى گويد: پس از ارتحال رسول خدا  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله و غصب خلافت، روزى اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در جمع كثيرى به من فرمودند: اى انس! حكايت روز بساط را نقل كن! اما من گفتم: يا على! من پير شده ام و همه چيز را فراموش كرده ام. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام فرمودند: اگر كتمان شهادت رسول خدا   صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله را نموده و در بيان حديث بساط كوتاهى نمايى حق تعالى سفيدى برص را بر روى تو و آتش در درون تو و كورى را در چشم تو پديد آورد كه آن را نتوانى پنهان كنى و من از آن مجلس برنخواستم مگر آن كه به آن سه مرض گرفتار شدم و انس به همان حال بود تا از دنيا رفت.
– نزول آيه «اولى الامر» در جريان حديث بساط ثابت نمود كه اولى الامر تنها اميرالمؤمنين عليه ‏السلام است و هيچ يك از اصحاب اولى الامر نبوده و نيستند و كسانى كه خود را اولى الامر ناميدند خلاف آيه قرآن عمل نمودند.


سند حديث بساط
حديث بساط از احاديث معتبرى است كه علماى فراوانى در كتب خود آن را از طرق مختلف نقل فرموده ‏اند.
روايت انس بن مالك در زمان رسول خدا   صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله و با عنوان بساط «فرش» و روايت سلمان فارسى در زمان اميرالمؤمنين عليه ‏السلام با عنوان غمام «ابر» نقل شده است و با توجه به اختلاف متن، ممكن است اين حكايت دو مرتبه و در دو زمان جداگانه و با دو كيفيت اتفاق افتاده باشد. در كتب مربوط به فضائل و مناقب اميرالمؤمنين عليه‏السلام روز واقعه اين ماجرا «۲۱ یا ۲۷ ذى الحجه» را «يوم البساط» ناميده ‏اند.

*************************************************************
مستندات
۱ .  اُصول الستّة عشر، ص 128
۲ .  الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 836
۳ .  مناقب آل أبى طالب، ابن شهر آشوب، ص 338
۴ . بحار الانوار، ج 30، ص 136.

بیان داستانی حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

فرش آسمانی

جابر می‌گوید من و سلمان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد بودیم.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سلمان فرمود:ای سلمان برو و به مولایت علی علیه السلام بگو به مسجد بیاید که کار مهمی پیش آمده‌است.سلمان برای دعوت از حضرت علی علیه السلام به منزل ایشان رفت.وقتی به مسجد آمدند،رسول خدا برخاست و با علی علیه السلام به صحبت نشست.نمی‌دانستیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام چه می‌گوید،فقط می‌دیدیم که مروارید عرق پیشانی ایشان را گرفته‌است و مدام لا اله إلا الله می‌گویند.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من خواست که دنبال ابوبکر و عمر و عبدالرحمن بروم.سریع برخاستم و آن‌ها را با خود به مسجد آوردم.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سلمان خواست به منزلشان برود و فرش خیبری را بیاورد.سلمان فرش را آورد و در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پهن کرد.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر و عمر و عبدالرحمن فرمود:در سه‌گوشه‌ی فرش بنشینید.به سلمان هم سخنی فرمود و از او خواست در گوشه‌ی چهارم بنشیند.به حضرت علی علیه السلام هم فرمود:در وسط فرش بنشین و آن‌چه به تو آموختم بگو؛که اگر به کوه فرمان دهی به حرکت می‌افتد.علی علیه السلام ذکری زیر لب گفت.به‌یکباره فرش تکانی خورد و بلند شد.سلمان می‌گوید هنوز چیزی نگذشته بود که خود را بالای کوهی دیدیم و بر لبه‌ی غار کهف.به سه نفری که در سه گوشه نشسته بودند گفتم:رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‌اند به در غار برویم و اصحاب کهف را صدا بزنیم.نفر اول برخاست و با صدایی بلند آنان را صدا زد؛اما جوابی نیامد.نفر دوم هم جوابی نگرفت.سومی تا آن‌جا که می‌توانست فریاد زد؛اما باز هم پاسخی نیامد.من هم با صدایی بلند آنان را صدا زدم و جوابی نگرفتم.سپس به حضرت علی علیه السلام عرض کردم:شما بلند شو و آنان را صدا بزن.امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و با صدایی آرام آنان را صدا زد.ناگهان سنگِ‌درِ‌غار کنار رفت.به داخل غار نگاه کردیم؛نور شدیدی چشمانمان را زد.آن سه‌تن پرسیدند که این‌ها کیستند؟گفتم این غاری است که خداوند در قرآن از آن گفته و این‌ها همان مؤمنان(اصحاب کهف) هستند.امیرالمؤمنین علیه السلام دوباره به آن‌ها سلام کرد؛همگی‌شان پاسخ دادند:سلام و رحمت و برکات خدا بر تو و بر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خاتم پیامبران.ما تنها اجازه داریم،به جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سلام دهیم.سلام ما را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسانید و بگویید که ما به پیامبری ایشان و جانشینی شما شهادت می‌دهیم و این‌که شما مولا و صاحب ما هستی.تا این صحنه را دیدیم؛همگی سر مولا را بوسیدیم و با ایشان بیعت کردیم و به روی فرش بازگشتیم.دوباره حضرت کلماتی فرمود و فرش از زمین بلند شد.هنوز زمانی نگذشته بود که خود را جلوی در مسجد یافتیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سمت ما آمدند وپرسیدند چه دیدید؟همه گفتند:ما هم به آن‌چه اصحاب کهف شهادت دادند،شهادت می‌دهیم و ایمان داریم.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدا را شکر کرد و فرمود:مبادا بعدا بگویید ما را جادو کردند.اگر به این پیمانتان وفادار باشید،هدایت می‌یابید و إلا به اختلاف می‌افتید.سپس فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ (ای اهل ایمان!از خدا و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و صاحبان امر،یعنی علی علیه السلام اطاعت کنید).

هرکس آن‌چه را دیده است مخفی کند،به دوران کافری خویش برگشته‌است. 

بیان دانش آموزی حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

فرش آسمانی

جابر می گوید من و سلمان در مسجد، کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سلمان فرمودند:ای سلمان برو و به مولایت علی علیه السلام بگو به مسجد بیاید که کار مهمی پیش آمده است. سلمان برای دعوت از حضرت علی علیه السلام به منزل ایشان رفت. وقتی به مسجد برگشت، رسول خدا برخاست و با علی علیه السلام به صحبت نشست.
نمی دانستیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام چه می گوید، فقط می دیدیم که مروارید عرق پیشانی ایشان را گرفته است و مدام لا اله إلا الله می گویند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من خواست که دنبال ابوبکر و عمر و عبدالرحمن بروم. سریع برخاستم و آنها را با خود به مسجد آوردم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سلمان خواست به منزل ایشان برود و فرش خیبری را بیاورد. سلمان فرش را آورد و در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گشود.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر و عمر و عبدالرحمن فرمودند:در سه گوشه ی فرش بنشینید. به سلمان هم سخنی فرمودند و از او خواست در گوشه ی چهارم بنشیند. به حضرت علی علیه السلام هم فرمودند: در وسط فرش بنشین و آن چه به تو آموختم بگو؛ که اگر به کوه فرمان دهی به حرکت می افتد. علی علیه السلام ذکری زیر لب گفت. به یکباره فرش تکانی خورد و بلند شد. سلمان می گوید هنوز چیزی نگذشته بود که خود را بالای کوهی دیدیم و بر لبه ی غار کهف. به سه نفری که در سه گوشه نشسته بودند گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند به در غار برویم و اصحاب کهف را صدا بزنیم. نفر اول برخاست و با صدایی بلند آنان را صدا زد؛ اما جوابی نیامد. نفر دوم هم جوابی نگرفت. سومی تا آن جا که می توانست فریاد زد؛ اما باز هم پاسخی نیامد. من هم با صدایی بلند آنان را صدا زدم و جوابی نگرفتم.
سپس به حضرت علی علیه السلام عرض کردم: شما بلند شو و آنان را صدا بزن. امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و با صدایی آرام آنان را صدا زد. ناگهان سنگِ درِ غار کنار رفت. به داخل غار نگاه کردیم؛ نور شدیدی چشمانمان را زد. آن سه تن پرسیدند که اینها کیستند؟ گفتم این غاری است که خداوند در قرآن از آن گفته و اینها همان مؤمنان(اصحاب کهف) هستند. امیرالمؤمنین علیه السلام دوباره به آنها سلام کرد؛ همگیشان پاسخ دادند: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو و بر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خاتم پیامبران. ما تنها اجازه داریم به جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سلام دهیم. سلام ما را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسانید و بگویید که ما به پیامبری ایشان و جانشینی شما شهادت می دهیم و این که شما مولا و صاحب ما هستی.
تا این صحنه را دیدیم؛ همگی سر مولا را بوسیدیم و با ایشان بیعت کردیم و به روی فرش بازگشتیم. دوباره حضرت کلماتی فرمودند و فرش از زمین بلند شد. هنوز زمانی نگذشته بود که خود را جلوی در مسجد دیدیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سمت ما آمدند و پرسیدند چه دیدید؟ همه گفتند: ما هم به آن چه اصحاب کهف شهادت دادند، شهادت می دهیم و ایمان داریم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدا را شکر کرد و فرمودند: مبادا بعدا بگویید ما را جادو کردند. اگر به این پیمانتان وفادار باشید، هدایت می یابید و إلا به اختلاف می افتید. سپس فرمودند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ (ای اهل ایمان!از خدا و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و صاحبان امر،یعنی علی علیه السلام اطاعت کنید). هرکس آنچه را دیده است مخفی کند،به دوران کافری خویش برگشته است.  
*******************************************************************************
نکته ها:

1. اصحاب کهف تنها اجازه ی صحبت با وصی و جانشین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم داشتند و فقط با حضرت علی علیه السلام سخن گفتند؛ یعنی از آن جمع تنها امیرالمؤمنین علیه السلام جانشین آن حضرت هستند.
2- خداوند به امام توانایی هایی داده است که دیگران از آن بهره ای ندارند.
3- برخی حتی با دیدن معجزات آشکار هم مسیر هدایت را نپیمودند، برای هدایت شدن، آگاهی کافی نیست؛ ایمان قلبی و عمل لازم است.
4- منافقان وقتی دیدند، در برابر این معجزه ی آشکار بهانه ای ندارند؛ به روش مشرکان مکه آن را سحر و جادو معرفی کردند و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام را جادوگر خواندند.
5- در این جریان، آیه ی «اولی الأمر»نازل شد؛ یعنی سرپرست و امام مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی علیه السلام است.

پیوند مهدوی حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، النص، ص: 431
902 ذَكَرَ الثَّعْلَبِيُ‏ فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى- إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ‏ وَ ذَكَرَ حَدِيثَ الْبِسَاطِ وَ مَسِيرَهُمْ إِلَى الْكَهْفِ وَ يَقَظَتَهُمْ ثُمَّ قَالَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ قَالَ وَ أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ فَصَارُوا إِلَى رَقْدَتِهِمْ إِلَى آخِرِ الزَّمَانِ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِيِّ علیه السلام فَقَالَ إِنَّ الْمَهْدِيَّ علیه السلام يُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ‏ فَيُحْيِيهِمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ثُمَّ يَرْجِعُونَ إِلَى رَقْدَتِهِمْ وَ لَا يَقُومُونَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .
*******************************
اصحاب کهف تا هنگام ظهور امام زمان علیه السلام در غار خود خواهند بود؛ هنگام ظهور امام زمان علیه السلام به آنان سلام می دهد و آنان زنده می شوند.
ازجمله یادگار های انبیا که نزد حضرت مهدی علیه السلام است؛ قالیچه سلیمان است.

آیات و روایات مربوط به حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستري) ؛ النص ؛ ص128
ابراهيم بن على المحمدى عن ابيه عن عبد اللّه بن موسى عن ابيه عن جده جعفر بن محمد عن محمد بن على عن جابر بن عبد اللّه الانصارى قال‏: خرج علينا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم  ذات يوم و نحن فى مسجده فقال من هيهنا فقلت انا يا رسول اللّه و سلمان الفارسى فقال يا سلمان ادع لى مولاك على بن ابيطالب علیه السلام فقد جائتنى فيه عزيمة من رب العالمين قال جابر فذهب سلمان فاستخرج عليا من منزله فلمادنى من رسول اللّه خلا به فاطال مناجاته كل ذلك ليسر اليه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم سرا خفيا عنا و وجه رسول اللّه يقطر عرقا كنظم الدر يتهلل حسنا ثم قال له لما انصرف من مناجاته قد سمعت و وعيت فاحفظ يا على ثم قال يا جابر ادع لى عمر و ابا بكر قال جابر فذهبت اليهما فدعوتهما فلما حضراه قال يا جابر ادع لى عبد الرحمن بن عوف قال جابر فدعوته فلما اتاه قال يا سلمان اذهب الى بيت ام سلمة فاتنى بالبساط الخيبرى قال جابر فما لبثنا ان جائنا سلمان بالبساط فامره ان يبسط ثم امر القوم فجلس كل واحد منهم على ركن من اركانه و كانوا ثلاثه ثم خلا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم  بسلمان فاطال مناجاته فاسر اليه سرا خفيا ثم امره ان يجلس على الركن الرابع من البساط ثم قال له النبى صلی الله علیه و آله و سلم  يا على اجلس متوسطا و قل ما امرتك به فانك لو قلته على الجبال لسرت او قلته على الارض لتقطعت من وراءك و لطويت كل من بين يديك و لو كلمت به الموتى لاجابوك باذن اللّه بل اللّه و القوة باللّه فقال له بعض القوم يا رسول اللّه هذا لعلى خاصة قال نعم فاعرفوا ذلك له قال جابر فلما اخذ كل واحد مجلسه اختلج البساط فلم اره الا ما بين السماء و الارض فلما رجع سلمان و لقيته خبرنى انهم ساروا بين السماء و الارض لا يدرون ا شرقا ام غربا حتى انقض بهم البساط على كهف عظيم عليه باب من حجر واحد.
قال سلمان فقمت بالذى امرنى به رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم  قال جابر فقلت لسلمان و ما الذى كان امرك به رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم  قال امرنى اذا استقر البساط مكانه على الارض و صرنا عند الكهف‏ ان امر ابا بكر بالسلام‏ على اهل ذلك الكهف‏ و على الجميع فامرته فسلم عليهم باعلى صوته فلم يردوا عليه شيئا ثم سلم اخرى فلم يجب فشهد اصحابه على ذلك و شهدت عليه ثم امرت عمر فسلم عليهم باعلى صوته فلم يردوا عليه شيئا ثم سلم اخرى فلم يجب فشهد اصحابه على ذلك و شهدت عليه ثم امرت عبد الرحمن بن عوف فسلم عليهم فلم يجب فشهد اصحابه على ذلك و شهدت عليه ثم قمت انا فاسمعت الحجارة و الاودية صوتى فلم اجب فقلت لعلى فداك ابى و امى انت بمنزلة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم  حتى نرجع و لك السمع و الطاعة و قد امرنى ان امرك بالسلام‏ على اهل هذا الكهف اخر القوم و ذلك لما يريد اللّه لك و بك من شرف‏ الدرجات فقام على علیه السلام فسلم بصوت خفى فانفتح الباب فسمعنا له صريرا شديدا و نظرنا الى داخل الغار يتوقد نارا فملئنا رعبا و ولى القوم فرارا فقلت لهم مكانكم حتى نسمع ما يقال فانه لا باس عليكم فرجعوا فاعاد على علیه السلام فقال السلام عليكم ايها الفتية الذين‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏ فقالوا و عليك السلام يا على و رحمة اللّه و بركاته و على من ارسلك بابائنا و امهاتنا انت يا وصى محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم النبيين و قائد المرسلين و نذير العالمين و بشير المؤمنين اقرئه منى السلم و رحمة اللّه يا امام المتقين قد شهدنا لابن عمك بالنبوة و لك بالولاية و الامامة و السلم على محمد يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا قال ثم اعاد على علیه السلام فقال السلام عليك ايها الفتية الذين‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏ فزادهم هدى فقالوا و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته يا مولانا و امامنا الحمد للّه الذى ادانا ولايتك و اخذ ميثاقنا بذلك لك و زادنا ايمانا و تثبيتا على التقوى قد سمع من بحضرتك ان الولاية لك دونهم‏ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏ قال سلمان فلما سمعوا ذلك اقبلوا على على علیه السلام و قالوا قد شهدنا و سمعنا فاشفع لنا الى نبينا ص ليرضى عنا برضاك عنا ثم تكلم على علیه السلام بما امره رسول اللّه ص ما درينا اشرقا او غربا حتى نزلنا كالطير الذى يهوى من مكان بعيد و اذا نحن على باب المسجد فخرج الينا رسول اللّه ص فقال كيف رايتم فقال القوم نشهد كما شهد اهل الكهف و نومن كما امنوا فقال ص ان تفعلوا تهتدوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ* فان لم تفعلوا تختلفوا فمن وفى وفى اللّه له و من نكص فعلى عقبيه ينقلب افبعد المعرفة و الحجة و الذى نفسى بيده لقد امرت ان امركم ببيعته و طاعته فبايعوه و اطيعوه فقد نزل الوحى بذلك على‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏
قال جابر فبايعناه فقال رسول اللّه ص ان استقمتم على الطريقة لعلى فى ولايتنا استقيتم‏ ماءً غَدَقاً و اكلتم من فوق رؤسكم و من تحت ارجلكم و ان لم تستقيموا اختلفت كلمتكم و شمت بكم عدوكم و لتتبعن بنى اسرائيل شيئا شيئا لو دخلوا حجر ظب لتبعتموهم فيه و طوبى لمن تمسك بولاية على علیه السلام من بعدى حتى يموت و يلقانى و انا عنه راض قال جابر و كان ذهابهم و مجيئهم من زوال الشمس الى وقت العصر (الغروب خ- د)..

الهداية الكبرى ؛ ص111
وَ عَنْهُ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) قَالَ: دَخَلَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَكَ تُفَضِّلُ عَلِيّاً عَلَيْنَا فِي كُلِّ الْأَفْعَالِ وَ الْأَشْيَاءِ وَ لَا يرى [تَرَى‏] لَنَا مَعَهُ فَضْلًا قَالَ لَهُمْ: مَا أَنَا فَضَّلْتُهُ بَلِ اللَّهُ فَضَّلَهُ، فَقَالُوا: وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ؟ فَقَالَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): إِذَا لَمْ تَقْبَلُوا مِنِّي فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ عِنْدَكُمْ أَصْدَقُ مِنْ أَهْلِ الْكَهْفِ حَتَّى تُسَلِّمُوا عَلَيْهِمْ وَ أَنَا أَحْمِلُكُمْ وَ عَلِيّاً وَ أَجْعَلُ سلمانا [سَلْمَانَ‏] شَاهِداً عَلَيْكُمْ فَمَنْ أَحْيَى اللَّهُ أَصْحَابَ الْكَهْفِ لَهُ وَ أَجَابُوهُ كَانَ الْأَفْضَلَ.
قَالُوا رَضِينَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْ يُبْسَطَ بِسَاطاً لَهُ، وَ دَعَا بِعَلِيٍّ فَأَجْلَسَهُ فِي الْبِسَاطِ وَ أَجْلَسَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ قرن [قَرْناً] قَالَ سَلْمَانُ:
وَ أَجْلَسَنِي الْقَرْنَةَ الرَّابِعَةَ وَ قَالَ: يَا رِيحُ احْمِلِيهِمْ إِلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ رُدِّيهِمْ‏ إِلَيَّ فَدَخَلَتِ الرِّيحُ وَ سَارَتْ بِنَا فَإِذَا نَحْنُ فِي كَهْفٍ عَظِيمٍ فَحَطَّتْ عَلَيْهِ.
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا سَلْمَانُ هَذَا الْكَهْفُ وَ الرَّقِيمُ فَقُلْ لِلْقَوْمِ:
يَتَقَدَّمُونَ أَوْ أَتَقَدَّمُ؟ فَقَالُوا: نَحْنُ نَتَقَدَّمُ فَقَامَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ صَلَّى وَ دَعَا وَ قَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ‏ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ‏ فَلَمْ يُجِبْهُمْ أَحَدٌ، فَقَامَ بَعْدَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ خَفِيَّاتٍ فَصَاحَ الْكَهْفُ وَ صَاحَ الْقَوْمُ مِنْ دَاخِلِهِ بِالتَّلْبِيَةِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْفِتْيَةُ الَّذِينَ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زَادَهُمْ هُدًى.
فَقَالُوا: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ، لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ الْعَهْدَ عَلَيْنَا بَعْدَ إِيمَانِنَا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ، وَ لَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْوَلَايَةِ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ، قَالَ فَسَقَطَ الْقَوْمُ لِوُجُوهِهِمْ وَ قَالُوا يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ رُدَّنَا، فَقُلْتُ: وَ مَا ذَلِكَ إِلَيَّ، فَقَالُوا: يَا أَبَا الْحَسَنِ رُدَّنَا فَقَالَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ):
يَا رِيحُ رُدِّيهِمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَحَمَلَتْنَا فَإِذَا نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَصَّ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ الْقِصَّةَ كَمَا جَرَتْ فَقَالَ: حَبِيبِي جِبْرِيلُ أَخْبَرَنِي أَنَّ عَلِيّاً فَضَّلَهُ اللَّهُ عَلَيْكُمْ..

عيون المعجزات ؛ ص14
(حديث البساط و اصحاب الكهف)
و حدثني ابو علي يرفعه الى الصادق علیه السلام عن ابيه عن آبائه علیهم السلام قال جرى بحضرة السيد محمد صلی الله علیه و آله و سلم  ذكر سليمان بن داود علیه السلام و البساط و حديث اصحاب الكهف و انهم موتى او غير موتى فقال صلی الله علیه و آله و سلم  من احب منكم ان ينظر باب الكهف و يسلم عليهم فقال ابو بكر و عمر و عثمان نحن يا رسول اللّه فصاح صلی الله علیه و آله و سلم يا درجان بن مالك و اذا بشاب قد دخل بثياب عطرة فقال له النبي صلی الله علیه و آله و سلم ائتنا ببساط سليمان علیه السلام فذهب و وافى بعد لحظة و معه بساط طوله اربعون في اربعين من الشعر الابيض فالقاه في صحن المسجد و غاب فقال النبيصلی الله علیه و آله و سلم  لبلال و ثومان مولييه اخرجا هذا البساط الى باب المسجد و ابسطاه ففعلا ذلك و قام صلی الله علیه و آله و سلم و قال لأبي بكر و عمر و عثمان و امير المؤمنين علیه السلام و سلمان قوموا و ليقعد كل واحد منكم على طرف من البساط و ليقعد امير المؤمنين صلی الله علیه و آله و سلم في وسطه ففعلوا و نادى يا منشية و اذا بريح دخلت تحت البساط فرفعته حتى وضعته بباب الكهف الذي فيه اصحاب الكهف فقال امير المؤمنين (ع) لابي بكر تقدم و سلم عليهم فانك شيخ قريش فقال يا علي ما اقول فقال علیه السلام قل السلام عليكم ايتها الفتية الذين آمنوا بربهم السلام عليكم يا نجباء اللّه في ارضه فتقدم ابو بكر الى باب الكهف و هو مسدود فنادى بما قال له امير المؤمنين علیه السلام ثلاث مرات فلم يجبه احد فجاء و جلس فقال يا امير المؤمنين ما أجابوني فقال امير.


عيون المعجزات، ص: 15
المؤمنينعلیه السلام قم يا عمر ثم قل كما قاله صاحبك فقام و قال مثل قوله ثلاث مرات فلم يحب احد مقالته فجاء و جلس قال امير المؤمنين لعثمان قم أنت و قل مثل قولهما فقام و قال فلم يكلمه احد فجاء و جلس فقال امير المؤمنين علیه السلام لسلمان تقدم أنت و سلم عليهم‏ فقام و تقدم فقال مثل مقالة الثلاثة و اذا بقائل يقول من داخل الكهف‏ أنت عبد امتحن اللّه قلبك بالايمان و أنت من خير و الى خير و لكنا امرنا ان لا نرد الا على الأنبياء و الاوصياء فجاء و جلس فقام امير المؤمنين علیه السلام و قال السلام عليكم يا نجباء اللّه في ارضه الوافين بعهده نعم الفتية انتم و اذا باصوات جماعة و عليك السلام يا امير المؤمنين و سيد المسلمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين فاز و اللّه من والاك و خاب من عاداك فقال امير المؤمنين علیه السلام لم لا تجيبون اصحابي فقالوا يا امير المؤمنين انا نحن احياء محجوبون عن الكلام و لا نجيب الأنبياء او وصي نبي و عليك السلام و على الاوصياء من بعدك حتى يظهر حق اللّه على ايديهم ثم سكتوا و امر امير المؤمنين علیه السلام المنشية فحملت البساط ثم ردته الى المدينة و هم عليه كما كانوا و اخبروا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم  بما جرى قال اللّه تعالى (اذ اوى الفتية الى الكهف فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة و هيئ لنا من امرنا رشدا).

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏2 ؛ ص337
كِتَابِ ابْنِ بَابَوَيْهِ وَ أَبِي الْقَاسِمِ الْبُسْتِيِّ وَ الْقَاضِي أَبُو عَمْرِو بْنُ أَحْمَدَ عَنْ جَابِرٍ وَ أَنَسٍ‏ أَنَّ جَمَاعَةً تَنَقَّصُوا عَلِيّاً عِنْدَ عُمَرَ فَقَالَ سَلْمَانُ أَ وَ مَا تَذْكُرُ يَا عُمَرُ الْيَوْمَ الَّذِي كُنْتَ فِيهِ وَ أَبُو بَكْرٍ وَ أَنَا وَ أَبُو ذَرٍّ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  وَ بَسَطَ لَنَا شَمْلَهُ وَ أَجْلَسَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنَّا عَلَى طَرَفٍ وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ وَ أَجْلَسَهُ فِي وَسَطِهَا ثُمَّ قَالَ قُمْ يَا أَبَا بَكْرٍ وَ سَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِالْإِمَامَةِ وَ خِلَافَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ هَكَذَا كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُ‏  سَلِّمْ عَلَى هَذَا النُّورِ يَعْنِي الشَّمْسَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَيَّتُهَا الْآيَةُ الْمُشْرِقَةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ فَأَجَابَتِ الْقُرْصَةُ وَ ارْتَعَدَتْ وَ قَالَتْ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْطَيْتَ لِأَخِي سُلَيْمَانَ صَفِيِّكَ مُلْكاً وَ رِيحاً غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ اللَّهُمَّ أَرْسِلْ تِلْكَ لِتَحْمِلَهُمْ إِلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ- وَ أَمَرَنَا أَنْ نُسَلِّمَ عَلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ فَقَالَ عَلِيٌّ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَوَضَعَتْنا عِنْدَ الْكَهْفِ فَقَامَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا وَ سَلَّمَ فَلَمْ يُرَدُّوا الْجَوَابَ‏
فَقَامَ عَلِيٌ‏ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْكَهْفِ‏ فَسَمِعْنَا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيَّ مُحَمَّدٍ إِنَّا قَوْمٌ مَحْبُوسُونَ هَاهُنَا مِنْ زَمَنِ دَقْيَانُوسَ فَقَالَ لَهُمْ لِمَ لَا تَرُدُّوا سَلَامَ الْقَوْمِ فَقَالُوا نَحْنُ فِتْيَةٌ لَا نَرُدُّ إِلَّا عَلَى نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ وَ أَنْتَ وَصِيُّ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَالَ خُذُوا مَجَالِسَكُمْ فَأَخَذْنَا مَجَالِسَنَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحٌ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا ثُمَّ رَكَضَ بِرِجْلِهِ الْأَرْضَ فَنَبَعَتْ عَيْنُ مَاءٍ فَتَوَضَّأَ وَ تَوَضَّأَنَا ثُمَّ قَالَ سَتُدْرِكُونَ الصَّلَاةَ مَعَ النَّبِيِّ أَوْ بَعْضَهَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا ثُمَّ قَالَ ضَعِينَا فَوَضَعَتْنَا فَإِذَا نَحْنُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ صَلَّى مِنَ الْغَدَاةِ رَكْعَةً فَقَالَ أَنَسٌ فَاْسَتْشَهَدَنِي عَلِيٌّ وَ هُوَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ فَدَاهَنْتُ فَقَالَ إِنْ كُنْتَ كَتَمْتَهَا مُدَاهَنَةً بَعْدَ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ إِيَّاكَ فَرَمَاكَ اللَّهُ بِبَيَاضٍ فِي جِسْمِكَ وَ لَظَى فِي جَوْفِكَ وَ عَمًى فِي عَيْنَيْكَ فَمَا بَرِحْتُ حَتَّى بَرِصْتُ وَ عَمِيتُ فَكَانَ أَنَسٌ لَا يُطِيقُ الصِّيَامَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا غَيْرِهِ.

الفضائل (لابن شاذان القمي) ؛ ص164
وَ بِالْإِسْنَادِ يَرْفَعُهُ إِلَى سَالِمِ بْنِ أَبِي جَعْدَةَ أَنَّهُ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ بِالْبَصْرَةِ وَ هُوَ يُحَدِّثُ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقَالَ يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذِهِ النَّمْشَةُ الَّتِي أَرَاهَا بِكَ فَإِنِّي حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  أَنَّهُ قَالَ الْبَرَصُ وَ الْجُذَامُ لَا يَبْلُو اللَّهُ تَعَالَى بِهِ مُؤْمِناً قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَطْرَقَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ إِلَى الْأَرْضِ وَ عَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ بِالدَّمْعِ ثُمَّ قَالَ دَعْوَةُ الْعَبْدِ الصَّالِحِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نَفَذَتْ فِيَّ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ وَ قَصَدُوهُ وَ قَالُوا يَا أَنَسُ حَدِّثْنَا مَا كَانَ السَّبَبُ فَقَالَ لَهُمْ الْهُوا مِنْ هَذَا فَقَالُوا لَا بُدَّ أَنْ تُخْبِرَنَا بِذَلِكَ فَقَالَ اجْلِسُوا مَوَاضِعَكُمْ وَ اسْمَعُوا مِنِّي حَدِيثاً كَانَ هُوَ السَّبَبَ لِدَعْوَةِ عَلِيٍّ ع اعْلَمُوا أَنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم  كَانَ قَدْ أُهْدِيَ إِلَيْهِ بِسَاطُ شَعْرٍ مِنْ قَرْيَةِ كَذَا وَ كَذَا مِنْ قُرَى الْمَشْرِقِ يُقَالُ لَهَا هِنْدِفُ فَأَرْسَلَنِي رَسُولُ اللَّهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ وَ سَعْدٍ وَ سَعِيدٍ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ الزُّهْرِيِّ فَأَتَيْتُهُ بِهِمْ وَ عِنْدَهُ أَخُوهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لِي يَا أَنَسُ ابْسُطِ الْبِسَاطَ وَ اجْلِسْ حَتَّى تُخْبِرَنِي بِمَا يَكُونُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ قُلْ يَا رِيحُ احْمِلِينَا
قَالَ فَقَالَ الْإِمَامُ عَلِيٌ‏ ع يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَقَالَ سِيرُوا عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ قَالَ فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَوَضَعَتْنَا فَقَالَ أَ تَدْرُونَ أَيْنَ أَنْتُمْ فَقُلْنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ وَلِيُّهُ أَعْلَمُ فَقَالَ هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ الْكَهْفِ‏ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ آيَاتِ اللَّهِ عَجَباً قُومُوا بِنَا يَا أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى نُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ قَالا السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ فَلَمْ يُجِبْهُمَا أَحَدٌ قَالَ فَقَامَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ فَقَالا السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ قَالَ فَلَمْ يُجِبْهُمَا أَحَدٌ قَالَ أَنَسٌ فَقُمْتُ أَنَا وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ قُلْتُ أَنَا أَنَسٌ خَادِمُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ فَلَمْ يُجِبْنَا أَحَدٌ قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ الْإِمَامُ علیه السلام وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ آيَاتِ اللَّهِ عَجَباً فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ لِمَ لَا رَدَدْتُمْ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّنَا فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏ وَ زَادَهُمْ اللَّهُ هُدًى وَ لَيْسَ مَعَنَا إِذْنٌ أَنْ نَرُدَّ السَّلَامَ إِلَّا إِلَى نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ فَأَنْتَ وَصِيُّ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ أَنْتَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ ثُمَّ قَالَ أَ سَمِعْتُمْ يَا أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ قَالُوا نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فَخُذُوا مَوَاضِعَكُمْ وَ اقْعُدُوا فِي مَجَالِسِكُمْ قَالَ فَقَعَدْنَا فِي مَجَالِسِنَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَحَمَلَتْنَا فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ إِلَى أَنْ غَرَبَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي رَوْضَةٍ كَالزَّعْفَرَانِ لَيْسَ بِهَا حَسِيسٌ وَ لَا أَنِيسٌ نَبَاتُهَا الْقَيْصُومُ وَ الشِّيحُ وَ لَيْسَ فِيهَا مَاءٌ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ دَنَتِ الصَّلَاةُ وَ لَيْسَ عِنْدَنَا مَاءٌ نَتَوَضَّأُ بِهِ فَقَامَ وَ جَاءَ إِلَى مَوْضِعٍ مِنْ تِلْكَ الْأَرْضِ فَرَفَسَهُ بِرِجْلِهِ فَنَبَعَتْ عَيْنُ مَاءٍ عَذْبٍ فَقَالَ دُونَكُمْ وَ مَا طَلَبْتُمْ وَ لَوْ لَا طَلِبَتُكُمْ لَجَاءَ جَبْرَئِيلُ ع بِمَاءٍ مِنَ الْجَنَّةِ قَالَ فَتَوَضَّأْنَا بِهِ وَ صَلَّيْنَا وَ وَقَفَ يُصَلِّي ع إِلَى أَنِ انْتَصَفَ اللَّيْلُ ثُمَّ قَالَ خُذُوا مَوَاضِعَكُمْ سَتُدْرِكُونَ الصَّلَاةَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَوْ بَعْضَهَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ ثُمَّ سِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ فَإِذَا نَحْنُ بِمَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ قَدْ صَلَّى‏ صَلَاةَ الْغَدَاةِ رَكْعَةً وَاحِدَةً فَقَضَيْنَا مَا كَانَ قَدْ سَبَقَنَا بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا وَ قَالَ لِي يَا أَنَسُ تُحَدِّثُنِي أَمْ أَنَا أُحَدِّثُكَ بِمَا وَقَعَ مِنَ الْمُشَاهَدَةِ الَّتِي شَاهَدْتَهَا أَنْتَ قُلْتُ بَلْ مِنْ فِيكَ أَحْلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَابْتَدَأَنَا الْحَدِيثَ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ كَأَنَّهُ كَانَ مَعَنَا قَالَ يَا أَنَسُ تَشْهَدُ لِابْنِ عَمِّي بِهَا إِذَا اسْتَشْهَدَكَ بِهَا قُلْتُ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ الْخِلَافَةَ أَتَى عَلِيٌّ علیه السلام إِلَيَّ وَ كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ أَبِي بَكْرٍ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَقَالَ يَا أَنَسُ أَ لَسْتَ تَشْهَدُ لِي بِفَضِيلَةِ الْبِسَاطِ و يَوْمَ الْجُبِّ فَقُلْتُ لَهُ يَا عَلِيُّ قَدْ نَسِيتُ لِكِبَرِي فَعِنْدَهَا قَالَ لِي يَا أَنَسُ إِنْ كُنْتَ كَتَمْتَهُ مُدَاهَنَةً بَعْدَ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  لَكَ فَرَمَاكَ اللَّهُ بِبَيَاضٍ فِي وَجْهِكَ وَ لَظًى فِي جَوْفِكَ وَ عَمًى فِي عَيْنَيْكَ فَمَا قُمْتُ مِنْ مَقَامِي حَتَّى بَرِصْتُ وَ عَمِيتُ وَ أَنَا الْآنَ لَا أَقْدِرُ عَلَى الصِّيَامِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا غَيْرِهِ لِأَنَّ الزَّادَ لَا يَبْقَى فِي جَوْفِي وَ لَمْ يَزَلْ عَلَى ذَلِكَ حَتَّى مَاتَ بِالْبَصْرَةِ.

عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار ؛ النص ؛ ص431
 ذَكَرَ الثَّعْلَبِيُ‏ فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى- إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ‏  وَ ذَكَرَ حَدِيثَ الْبِسَاطِ وَ مَسِيرَهُمْ إِلَى الْكَهْفِ وَ يَقَظَتَهُمْ ثُمَّ قَالَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ قَالَ وَ أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ فَصَارُوا إِلَى رَقْدَتِهِمْ إِلَى آخِرِ الزَّمَانِ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِيِّ علیه السلام فَقَالَ إِنَّ الْمَهْدِيَّ علیه السلام يُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ‏ فَيُحْيِيهِمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ثُمَّ يَرْجِعُونَ إِلَى رَقْدَتِهِمْ وَ لَا يَقُومُونَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .

رسانه های مربوط به حدیث بساط ( سفر به غار اصحاب کهف)

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *